Friday, March 31, 2006

Mes Cousines

nous sommes contents d'être ensemble

ورزشکار کوچولو



یه چند روزی میشه

که دوست دارم پاهام

از چنگ قید و بند پوشک

خلاص کنم و حسابی

پا دوچرخه بزنم و

دستهامو هم با ریتم پا هام

بشدت حرکت بدم و

به همه قدرتمو نشون

بدم اره دیگه من دارم

کشتی گیر میشم

Thursday, March 30, 2006

Mélomane


نیکلا

پاپام که موزیسین و گیتاریست

زبردستیه

منو با موسیقی آشنا کرده

و من دیگه

بدون موسیقی نمیتونم بخوابم

و وقتی مامانم کار داره

من خودمو با موزیک

سرگرم میکنم

La musique et moi...

nous sommes inséparables.

A propos de la dance...



من نه تنها

دوستار مو سیقی شدم

وقتی هم

مامان و پاپام

وقت داشته باشن

منو با رقص

هم آشنا می کنن

اخه من

هم هنر دوست هستم

و هم با استعداد

Quand Ghazal

et Nico sont

libres...ils

m'apprennent

à dancer

اولین لبخند ها








این روزها با لبخند های

قشنگم غزل و نیکو و ننر

رو مسحور خودم می کنم

و دارم کم کم با هاشون

طرح دوستی میریزم

Wednesday, March 29, 2006

مرا معلم عشق تو شاعری آموخت


به تو می اندیشم


من به یک ماه می اندیشم

من به حرفی در شعر

من به یک چشمه می اندیشم

من به تو

می اندیشم

Monday, March 27, 2006

Mes affaires à moi


من به این کوچولویی کلی اسباب و اثاثیه دارم و تمام آپارتمان رو در انحصار خودم درآوردم


liste de mes affaires
1-mon couffin
2- mon transat
3- mon lit
4 mon tapis d'éveil
5-mon lando
6- mon cosy
7-ma poussette
8-ma popée musicale
7-tapis de toilette
8- mon baignoire
9 - siège pour le baignoir
10 plusieurs trousse de toilette
11- plusieurs sacs pour
le rangementet le déplacement

...

...

تو بت منی

یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای

من کافیست

تا از ان

ناظر شکوفایی

و

بالندگی تو باشم

Sunday, March 26, 2006

Avec ma grande famille








Mes cousines

Eva et Lou

sont très

contentes

de jouer

avec moi







La fête de dégisement chez mes grands-parents












این یکشنبه همه

بستگان خونه پدر

و مادر بزرگم

بودیم اوا و لو

برای بازی

با من جشن دگیزمان

برپا کرده بودند و

همه دور من جمع

شده بودند

چه زیبا رستی







بهار آمد وبه باغ

شیوه رستن آموخت

و تو

در نخسیتن بهارت

چه زیبا و معصومانه

مسیر رستن را پیمودی

Wednesday, March 22, 2006

Ghazal et Nico au même âge ------- وقتی نیستی


وقتی نیستی جدول کلمات متقاطع تنهایی
ام را با آه ... و انتظار و... امید دیدار تو پر می کنم




وقتی کنارم هستی


وقتی کنارم هستی

بی رنگی های زندگیم را

با مداد رنگی های

وجود تورنگ

می زنم

تو همیشه با منی


تو همیشه با منی

مثل نفس

و

سایه

پا به پای قدم هایم





Elles t'admirent





Ta grand-mère

et

ton arrière grand-mère

te regardent

avec

admiration

Ils sont fiers de toi







Nico

et

ton grand-père

sont

très fiers de toi

Tu es venu


توآ مدی

ز دور ها و

دور ها

ز سرزمین

شعر ها و

شور ها


Tu es venu

du loin

du royume

des poésies

et

de l'amour

Tuesday, March 21, 2006

Ma Poésie






دفتر شعر

زندگی من

در یک غزل


زیبا خلاصه


میشد تو

شعر نو

این دفتری

Premier Regard( 19éme jour de sa vie)




شروین ناز من شنبه 4 مارس نخستین بار چشمان سیاه و قشنگش کنجکاوی را آغاز کرد